تورا با آینه یک شب دوباره روبرو کردم
برای زخمهایت مرهمیرا جستجو کردم
حقیقت در جوهره خود مجموعه هولناکی از اضداد و تناقضهاست
پنهان و مخفیست ولی میل به نمایان شدن دارد و آن هنگام که بر چیزی یا کسی آشکار گردد خود آن را مبدل به معمایی عجیب و ناشناختهای ژرف میکند
در ذات خود آگاهی و هوش مطلق است ولی جوینده خویش را مجنون و مدهوش میسازد
دلبری طناز و زیبا که چون شیفته اش شدی حیران و مبتلایت میکند و در لحظه وصال به فجیع ترین صورتها کیفرت میدهد و از آن پس کشتهی خویش را جاودانگی میبخشد
هر حقیقتی شدیدا میتواند دروغی بزرگ باشد
تو مرا به یاد دریا میاندازی
به یاد نم نم باران
تو مرا میبری به جنگل انبوهآرامش
تو طپش قلب زمینی در مفهوم سر به مهر زمان
تو شکوه رویشی؛ رستاخیزی در فصل بهار
تو معنای هر طلوعی,ای روشنی،؛آفتاب
بخشش را به دریا بیاموز ،طراوت را به باران
مهر را به آفتاب، گذشت را به زمان
و عشق جاری کن درون رگ رودهای جهان.....
،در میان مستها هشیار را باور نکن
توبههای مستی وخمار را باور نکن
فر و دین رفتند و فروردین نیاید یاد را
سوخت جانم تا سرودم شرح این بیدادرا
چیزی به پایان قرن باقی نمانده و عبور پیوسته و برق آسای زمان در بستر تاریخ و جغرافیایی به فراموشی سپرده شده وادارم میسازد به نوشتن
نوشتن آنچه که در آغاز قرن جدید شاید بتواند کور سویی در این ظلمت کده سرد و بی چراغ باشد چرا که قلم را رسالتی ست بر خواسته از اصالت نگارنده و تعهدش به پیشینه و فرهنگ و ادبیاتی که در آن پرورش یافته
اکنون که در آستانه این نقطه عطف زمانی قرار داریم با نگاهی نه از سر حسرت که به عبرت فارغ از دسته بندیهای پوچ و بیهوده دهه ۴۰؛۵۰؛۶۰؛۷۰؛.....به گذشته بیاندازیم و آنچه برمارفت و دست برداریم از قضاوت بشر با طالع بینی و روانشناسی منسوخ مبتنی بر خودآگاه و ناخودآگاه. نظری کنجکاوانه به بزرگان این کهن دیار و سبک و شیوه بودن و حتی پر کشیدنشان از میان ما در بهت و سکوتی تنیده در اعماق جانمان
آری همه ما باید میثاق و پیمانی نو ببندیم با اصالت و هویت و ارزشهای راستینی که پایه و مایه شکوه و اقتدار مان بود در تمامیت یک واژه بنام «ایران»
این میراث مشترک و گرانقدر که شریف ترین و پاکترین انسانها برای بزرگی و شکوهمندی و افتخارش از هیچ چیز حتی بذل جان کوتاهی نکردند .و امروز نوبت به ما رسیده که در این بزنگاه تاریخی ادای دین کنیم بر تمامیاین گنجینه
بیاییم و پیمان ببندیم بر راستی و درستی ؛پاکدامنی و پاک دستی؛رها شویم ازین هزار پارگی شوم و دوباره گردهم آییم در دامان پر مهر وطن زیر پرچم و درفش شکست ناپذیر کاویانی در یکپارچگی و یکدلی .مهر پیشه سازیم و ستم روا نداریم بر جان کوه و بیابان و جنگل و دریا و صحرا و آسمان مهربانش به طمع عیش و عشرتی پوچ .و دستگیری کنیم در این کوتاه دم عمر دستهای فرودستان را بر مسند بنشانیم انسان را که انسانیت در چالشی سترگ مارا به میدان خوانده است
پیمان میبندم با شرافت و راستی در پیشگاه انسانیت که تا جان در بدن دارم بر پیمان خویش استوار بمانم و اگر در میانتان نبودم در روز شکوهمند کامیابی روانم باشما خوبان دست افشانی کند
افکارنشسته به گل از صاعقهی تب
داستان ♡زندگی پر پیچ و خم من♡ قسمت سوم به استقبال از مثنوی
مدتی این مثنوی تأخیر شد
ای پسر کاغذ بیاور دیر شد
روز گذشته
وابسته های پیشین و پسینزندگی مانند بازی دو کودک
چه شیرین و دل انگیزست
زندگی چیزی فراتر از هجوم باد
در شامگاه سرد پائیز است
من پر از اندوهم و انگار طعم شعرمن
یک چیز کم دارد
تهی از شوق ماندن این دلم کوهی زغم دارد
میان واژهها سردر گمم گویی
اسیر سحر و افسونم
کلامم تلختر از زهر بی پایانیست
که میریزد دراین خونم
هراسم نیست از مردن
من از بودن کنار مردگان بدجور میترسم
خوشم با خندههای گرم یک کودک
من از روئیدن گلهای کینه دروجودم
سخت میلرزم
هنوزم اوج پروازم
دوباره عقل میبازم وضوی توبه میسازم
ولی این توبه راهم ساعتی دیگر
به پای جام و پیمانه دراندازم
گسسته بند ازپایم قرارم نیست مدهوشم
نمیدانم چرا از بهر ماندن
اینچنین بیهوده میکوشم
تعداد صفحات : 1